اندیشههای اجتماعی علامه در المیزان، یک نظام منسجم را بر پایه تئوری فطرت بنا میکند، جامعه در نظر او پدیدهای است که هرچند بهطور «اضطراری»شکل می گیرد اما برای بقا نیازمند قانون و عدالت است.
به گزارش عاشورا نیوز به نقل از خبرگزاری مهر، علامه سید محمدحسین طباطبایی نهتنها یک فیلسوف و مفسر بزرگ در سنت اسلامی شیعی است، بلکه یک نظریهپرداز برجسته در حوزه علوم اجتماعی و فلسفه سیاسی اسلامی نیز محسوب میشود. در میان آثار گوناگون ایشان، «المیزان فی تفسیر القرآن» جامعترین و منسجمترین بستر برای تبیین اندیشههای اجتماعی اوست. علامه در مواجهه با چالشهای فکری زمان خود، بهویژه در برابر مکاتب مادی چون مارکسیسم، درصدد برآمد تا یک نظام اجتماعی مبتنی بر مبانی قرآنی و فلسفی ارائه دهد.
روششناسی علامه در این مباحث، عمدتاً بر «روش تعقلی» یا «فلسفی» استوار است. او معتقد بود که هر پدیده اجتماعی پیش از آنکه ماهیتی صرفاً اجتماعی داشته باشد، یک امر انسانی است و باید با تکیه بر مبانی هستیشناسانه و انسانشناسانه تحلیل شود.
عمق و گستردگی مباحث اجتماعی المیزان در مواضعی چون تفسیر آیه ۲۱۳ سوره بقره و آیه ۲۰۰ سوره آل عمران، نشاندهنده توجه عمیق ایشان به مقولاتی نظیر حکومت، عدالت اجتماعی، آزادی، هویت جامعه اسلامی، و ماهیت قانونگذاری در اسلام است.
اندیشه اجتماعی علامه دارای سه رکن اساسی است: نظریه فطرت به عنوان مبنای انسانشناسی، کلگرایی روششناختی در تبیین ماهیت جامعه، و نظریه اعتباریات در تبیین پدیدههای اجتماعی.
بنیانهای فلسفی و جامعهشناختی
اندیشههای اجتماعی علامه طباطبایی بر یک بنیان مستحکم فلسفی و انسانشناختی بنا شده است که رکن اصلی آن «فطرت» است. علامه، انسان را فطرتاً حقیقتجو، توحیدگرا و اخلاقدوست میداند. فطرت، در نگاه او، گنجینهای از دانایی نسبت به حقایق دینی و الهی است که به طور طبیعی انسان را به سمت کمال و سعادت هدایت میکند.
علامه در تبیین چرایی شکلگیری جامعه، برخلاف دیدگاههای متداول که مدنیت را مقتضای طبع اولیه انسان میدانند، آن را زاییده «اضطرار» میداند. این اضطرار ریشه در یک ویژگی فطری به نام «غریزه استخدام» دارد. استخدام یعنی میل انسان به بهرهگیری از همنوعان و محیط برای رفع نیازهای گسترده خود.
علامه طباطبایی معتقد است که انسان به دلیل محدودیتهای فردی در برآوردن نیازهای بیپایانش نظیر مسکن، خوراک، امنیت و…، بهصورت ناگزیر به زندگی اجتماعی روی میآورد تا بتواند با بهکارگیری نیروی دیگران و تقسیم کار، نیازهای خود را رفع کند. این غریزه استخدام، اگرچه عامل اصلی تشکیل جامعه است، اما ذاتاً مستعد افراط و تفریط بوده و به تضادهای اجتماعی و ستمگری میانجامد.
لذا، بنیانیترین لازمه حفظ نظم اجتماعی، تأسیس «عدالت» و «قانون» است تا جلوی تعدی و ظلم ناشی از غریزه استخدام گرفته شود و حقوق افراد در برابر یکدیگر رعایت شود. به همین دلیل، علامه تضادهای اجتماعی را به دو نوع «طبیعی» ناشی از استخدام و اختلاف طبایع و «دینی» ناشی از حسادت و طغیان حاملان دین تقسیم کرده و معتقد است شرایع الهی برای رفع نوع اول ظهور یافتهاند.
ماهیت جامعه و اصالت تلفیقی
علامه طباطبایی در مبحث ماهیت جامعه، از دیدگاه کلگرایانه دفاع میکند و جامعه را همانند «یک پیکر زنده» متشکل از اعضا و عناصر میداند که دارای خواص و کارکردی مستقل از تک تک اجزای خود است. این دیدگاه، هویت مستقلی برای اجتماع قائل است و آن را فراتر از صرفاً مجموعهای از افراد میبیند؛ به عبارتی «جامعه روح جمعی دارد».
با این حال، علامه در مواجهه با نزاع «اصالت فرد یا اصالت جامعه»، قائل به پارادایم تلفیقی است. او ضمن پذیرش واقعیت و اصالت جامعه، از اصالت فرد و مسئولیت فردی چشمپوشی نمیکند. از دیدگاه قرآنی، اگرچه حیات و موت جوامع امری مستقل تلقی شده (نظیر آیات ناظر بر سنت الهی در امم)، اما مسئولیت فردی انسانها برای مقابله با فساد اجتماعی و هدایت به خیر، نادیده گرفته نشده است. این دیدگاه تلفیقی، توازن میان حقوق و تکالیف فردی و اجتماعی را بر پایه فطرت الهی انسان تضمین میکند.
آزادی، قانون و حکومت
علامه معتقد است که قوانین اسلامی بر اساس رعایت جانب عقل و مطابق با اقتضائات فطری وضع شدهاند. عقل فطری حکم به تبعیت از حق و توحید میکند. از این رو، حکومت موظف است بر اساس عدالت، اخلاق و کرامت انسانی بنا شود و مهمترین وظیفه آن، تأمین امنیت و رفاه مادی و معنوی مردم در راستای هدایت آنها به سوی سعادت اخروی است. آزادی در اندیشه علامه، یک مفهوم مطلق نیست، بلکه در چارچوب فطرت و قوانین الهی تعریف میشود. او قائل است که در جامعهای که آحاد آن را افراد مسلمان و معتقد تشکیل میدهند، در محدودهای که با حکم الهی تعارض ندارد، رأی اکثریت تعیینکننده راهکار اجرایی است.
این رأی، باید همواره در راستای حق الهی و در خدمت هدف نهایی جامعه توحیدی (یعنی توحید و اخلاقمحوری) باشد. علامه تصریح میکند که این موضوع نباید بهانهای برای مخالفت همیشگی با اکثریت و خودحقپنداری شمرده شود، زیرا حق نسبت به اکثریت و اقلیت «لابشرط» (بیقید و شرط) است.
یکی از مهمترین و متحولترین بخشهای اندیشه اجتماعی علامه، دیدگاه ایشان در مورد تحمیل دین است که بهویژه در تفسیر آیه «لا اکراه فی الدین» و بحث جهاد، بهوضوح دیده میشود.علامه با استناد به آیاتی چون کلام حضرت نوح (ع): «أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ» (آیا شما را به پذیرش آن مجبور سازیم، درحالیکه شما کراهت دارید؟)، استدلال میکند که انبیا حق الزام و اجبار مردم به پذیرش دین یا التزام به احکام را ندارند.مهمترین دلالت این عدول، در تفسیر علامه از آیاتی است که وظیفه پیامبر (ص) را صرفاً «البلاغ المبین» (ابلاغ آشکار و روشن) معرفی میکنند مانند آیه ۱۲ سوره تغابن. علامه در جلدهای پایانی المیزان، با صراحت بیشتر، این آیات را دلیل بر عدم جواز استفاده از ابزار زور و اعمال قدرت برای وادار کردن مسلمانان به انجام احکام صرفاً دینی میداند.
اندیشههای اجتماعی علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، یک نظام منسجم را بر پایه تئوری فطرت و تعقل بنا میکند. جامعه در نظر او پدیدهای است که هرچند بهطور «اضطراری» و بر اساس غریزه «استخدام» شکل میگیرد، اما برای بقا نیازمند قانون و عدالت است که آن نیز ریشه در فطرت الهی انسان دارد. این ساختار فکری، علامه طباطبایی را به یکی از پیشگامان تفسیر اجتماعی و فلسفه اجتماعی در جهان اسلام معاصر تبدیل کرده است.
ارسال نظر