واکنش مردم به حمله موشکی سپاه؛ سیلی خوبی بود

سپهبد قاسم سلیمانی در عراق ترور شد. خون مردم به جوش آمد. رهبر انقلاب در پیام‌شان از انتقامی سخت خبر دادند. 5 روز گذشت و بامداد امروز حملات موشکی سپاه نخستین سیلی ایران به اقدام تروریستی آمریکا بود.

به گزارش عاشورا به نقل از خبرگزاری فارس: همه چیز از یک خبر شروع شد. خبری هولناک، دردآور، غمبار و سهمگین: "سردار سلیمانی شهید شد" همین یک جمله کافی بود تا مملکتی زیر و رو شود پیر و جوان،کوچک و بزرگ و زن و مرد.

شدت غم، ناراحتی و عصبانیت مردم از ترور ناجوانمردانه سردار سلیمانی به حدی بود که فقط به دنبال یک واژه بودند و آن هم انتقام؛ واژه‌ای که رهبر جمهوری اسلامی در تاریخ 13 دی 98 در اولین اظهار نظر رسمی و در واکنش به شهادت سردار سپهبد قاسم سلیمانی به طور واضح به آن پرداخت و اعلام کرد: "شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه او [قاسم سلیمانی] در همه این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوه الهی کار او و راه او متوقف و بسته نخواهد شد،‌ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدا آلودند".

همین پیام کافی بود. پیامی که به عنوان جواب عالی‌ترین  مقام جمهوری اسلامی ایران به سرعت در صدر اخبار جهان جای گرفت. بعد از آن بود که # انتقام به سرعت در فضای مجازی منتشر و منتقل شد.

از  شهادت  سپهبد قاسم سلیمانی درسیزدهم دی تا ساعت یک و 20 دقیقه بامداد امروز، درست پنج روز طول کشید؛ چشم‌ها منتظربود دل‌ها نگران و گوش‌ها تیز تا ببیند و بشنود  که چگونه تروریست‌ها تقاص خون سردار خوبی‌ها را پس خواهند داد.5 روز انتظاری سخت برای انتقامی سخت‌تر که امروز محقق شد. 

# انتقام واژه‌ای بود که ترس را در دل ایادی استکبار شعله‌ور ساخت؛ اگرچه همواره می‌گفتند که آماده‌ایم اما در عمل نشان دادند که آمادگی‌شان توخالی بوده؛ چرا که آنها نتوانستند موشک‌ها را رهگیری کرده و مانع از اصابتشان شوند؛ در حالی که رادار آمریکایی مستقر در پایگاه عین الاسد، طبق اعلام شبکه المیادین بزرگترین رادار منطقه بوده است.

حمله موشکی ایران به مواضع آمریکا در عراق فریاد شادی مردم را در ساعات بامدادی در خیابان‌های شهر به دنبال داشت. خیلی‌ها با سردادن فریاد "الله‌اکبر" از عملکرد سپاه پاسداران در حمله موشکی و انتقام سخت ایران حمایت کردند. 

***

بازار خبر حمله موشکی ایران به پایگاه آمریکایی داغ داغ است. فقط کافی است سری به فضای مجازی یا حتی فضای حقیقی بزنید. خیابان،‌ مترو، ایستگاه اتوبوس، اداره‌جات، حتی در صف بانک و کنار خیابان همه و همه دارند از # انتقام سخن می‌گویند.

 4 نوجوانند. تازه امتحانشان تمام شده و بیرون مدرسه ایستاده اند. در مورد حمله موشکی به عراق صحبت می‌کنند؛ آنقدر بحث‌شان پرشور است که مرا که چند قدمی جلوتر رفته‌ بود به عقب برگرداند . برمی‌گردم و کنارشان می‌ایستم، پرهیجان از حمله موشکی می‌گویند.

محمدسعید 17 ساله و دانش‌آموز پایه یازدهم است. می‌گوید: خبر حمله موشکی را ساعت 4 شنیدم. دلم خنک شد. باید بیشتر از این موشک به پایگاه‌هایشان بزنیم.هر چه انتقام در دنیاست باید از آنها بگیریم. محمدسعید بلندبالا و هیکلی است. جزوه درسی‌اش را در دستانش لول می‌کند و با غرور خاصی می‌گوید: داغی که بر دل ما گذاشتند آنقدر داغ بود که هر چه کنیم سرد نمی‌شود. 

محکم، استوار و با صلابت می‌گوید: انتقام حق ماست. حق مسلم ماست و باید انتقام را می‌گرفتیم.باور کنید اگر جنگی شود من به جنگ می‌روم تا انتقام خون سردار سلیمانی را از این نامردان بگیرم. 

حرف محمدسعید تمام نشده، نیما وسط حرفش می‌پرد و می‌گوید: موشک تنها که دردی دوا نمی‌کند باید کاری کنیم که برای همیشه تمام شوند. 

سینا از نیما پرشورتر و پرهیجان‌تر است. هنوز نیما فعل جمله‌اش را نگفته، سینا می‌گوید: تهدید کرده‌اند که مراکز فرهنگی‌مان را می‌زنند، آثار باستانی‌مان را نابود می‌کنند اما دیدید بچه‌های سایبری چگونه جوابشان را دادند؟ سایت‌هایشان را هک کردند. اگرچه هک کردن‌ها کوتاه بود اما این تو دهنی‌ها هم خیلی خوب است.

نیما با دلخوری به سینا می‌گوید: یعنی نباید حمله موشکی کنیم؟ سینا با قیافه‌ای حق به جانب پاسخ می‌دهد: همه را باید با هم انجام دهیم. هم حمله موشکی هم حمله سایبری تا بفهمند معنای انتقام سخت یعنی چه. 

حرفشان گل کرده، چنان با هیجان و شور درباره حمله موشکی صحبت می‌کنند که بچه‌های دیگر هم دورشان جمع می‌شوند. همه سرک می‌کشند. بعضی‌ها می‌پرسند چی شده خبری است؟ محمدسعید که قد بلندی دارد دو دستش را بالا می‌برد و می‌گوید: بچه‌ها ساکت باشید. این خانم خبرنگار است دارد از حمله موشکی می‌پرسد. 

یکی از آن طرف‌ گفت انتقام گرفتیم، انتقامی سخت. آنطرف‌تر پسری  ادامه داد: خانم این اولش است. باید ادامه دهیم. باید با خاک یکسانشان کنیم. 

علی با آن قد کوچکش از لابلای جمعیت  گفت : خانم! خانم! سردارمان را کشتند باید سردارشان را بکشیم تا بفهمند سردار کشتن چه مزه‌ای دارد. همین جمله کافی بود تا یکی از بچه‌ها از آن وسط بگوید مرگ بر آمریکا و طنین این شعار در جمع کوچک بچه‌های انقلابی‌مان طنین‌انداز شود.

***

ایستگاه تاکسی است. مسافران منتظرند. پسرک با فرغونی پر از بسته‌های کوچک سبزی در گوشه‌ای ایستاده. می‌پرسم بسته‌ای چند؟ سرش را بالا نمی‌آورد و می‌گوید: هرچقدر که می‌خواهی؟ می‌گویم یعنی چه؟ سرش توی گوشی موبایلش است؛ همان‌جور می‌گوید: حمله کردیم مگر نمی‌دانید؟

"حمله موشکی کافی نبود" این حرف را از پشت سرم می شنوم. سر که برمی‌گردانم مردی حدودا 50 و چند ساله است. می‌گوید: خانم منظورش انتقام بامداد است... باید پدرشان را دربیاوریم. کم شخصی را که نکشتند.سردارمان  بود سردار سلیمانی. 

مرد راننده تاکسی است. می‌گوید: باید ادامه دهیم حتی اگر جنگ شود.می‌پرسم: نمی ترسید؟ می‌گوید: نه؛ نمی‌ترسم، این همه آدم در طول این سال‌ها شهید شدند، خون ما که رنگین‌تر نیست. خون ما از خون سردار سلیمانی هم رنگین‌تر نیست. باید جوابشان را قاطع بدهیم. آنقدر قاطع تا بدانند ایران و ایرانی یعنی چه. 

مرد دستانش را به هم می‌فشارد و می‌گوید: باید ادامه دهند،‌ باید انتقام بگیرند، انتقام سختی که وعده‌اش را به ما دادند... هیچ ترسی ندارم حتی اگر جنگ شود خودم، پسرم و حتی اگر لازم باشد زن و دخترم را هم برای جنگ می‌فرستم.

***

تیپش از این امروزی‌هاست، بالای پل ایستاده و با موبایل مشغول گفت‌وگو است. لیسانس نرم‌افزار دارد و معاف از سربازی است؛ اما جالب است خودش می‌گوید معافیتش تا زمان صلح است واگر جنگی رخ دهد با افتخار می‌روم. تعجبم را که می‌بیند می‌گوید: به سرو وضعم نگاه نکنید، پدرم جانباز است.ما از جنگ یادگارها داریم، جنگ با گوشت و پوست و خون‌مان آویخته شده است.

هیجان در صورت پسر موج می‌زند و ادامه می‌دهد: امروز حمله  کردیم ، باید منتظر بمانیم تا نتیجه و برآورد حمله موشکی اعلام شود تا ببینیم چقدر کارساز بوده و چقدر ناکارشان کرده ایم.اگر تاثیرش کم بود باید دوباره اقدام کرد.

جوان نفسی چاق می‌کند، نگاهش را از من می‌گیرد و ادامه می‌دهد: افتخار می‌کنم اگر بتوانم قدمی در راه انتقام خون حاج قاسم سلیمانی بردارم ؛ حتی اگر در این راه کشته شوم. البته اگر لایق این راه باشم و خدا گوشه چشمی به ما بیندازد و ما را قبول کند که به فیض شهادت نائل شویم. انشاالله.

***

سرباز است، لباس آبی‌رنگ نیروی هوایی را بر تن دارد. 20 ساله است و بچه شهرری.می‌گوید از صبح که خبر حمله موشکی را که شنیدم در خود نمی‌گنجم. احساس شادی و شعف می‌کنم؛ چرا که ما توانستیم با اقتدار جلوی آمریکا بایستیم و حرف‌مان را عملی کنیم. ما نترسیدیم و این به نظر من بزرگترین پیروزی ماست که توانستیم به ادعایمان که انتقام بود، جامه عمل بپوشانیم.

باید به پادگان برود. فرصتی برای صحبت ندارد.  این پا و آن پا می‌کند. عجله‌اش را که می‌بینم می‌پرسم اما حرف آخرت؟ می‌گوید: بچه‌های سپاه دستتان درد نکند دلمان را شاد کردید. می‌گوید و دوان دوان می‌رود.

***

منتظرم تا اتوبوس بی‌آرتی بیاید. وارد صف مسافران می‌شوم.جوانی حدودا  23 ساله  روی صندلی نشسته و مشغول خواندن کتاب است.نظرش را در مورد حمله موشکی ایران  می‌پرسم. سرش را بالا می‌اورد.عینکش را جابه جا می کند و می‌گوید: از اقدام سپاه حمایت می‌کنم... آمریکا آدم بزرگی را ترور کرد.

هنوز جمله‌اش تمام نشده زنی چادری که کمی آن طرف‌تر نشسته، می‌گوید: دخترم باید انتقام بگیریم. دشمنان در سال‌های اخیر هرچه می‌خواست  انجام دادند. آنقدر گستاخ شده بودند که خیلی راحت ما را به سخره گرفت و تهدیدمان کرده و در آخر هم فرمانده‌مان را ترور کرد. خب یک جایی صبر آدم تمام می‌شود و باید تودهنی بزنیم تا حواس‌شان را جمع کنند. خدا را شکر بعد از این چند سال که دلمان را  خون کردند، جواب محکمی به آنها دادیم، اگرچه سردار را از دست دادیم و هیچ کسی جایگزینش نمی‌شود و هیچ حمله‌ای نمی‌تواند دلمان را آرام کند اما باز هم خوب است که توانستیم ذره‌ای از ناراحتی وعصبانیت‌مان را به رخ‌شان بکشیم.

اتوبوس از راه می‌رسد. مسافران سوار می‌شوند و بحث به داخل اتوبوس می‌کشد. راننده اتوبوس از آینه به مسافران نگاه می‌کند. بحث داغ داغ است. هر کسی چیزی می‌گوید. راننده همانطور که دستانش به فرمان است و حواسش به جلو، از آینه به ما نگاه می‌کند و می‌گوید: آفرین به غیرتشان. باید زودتر می‌زدیم. درست است که چندین موشک پرتاب کردیم اما به نظر من کم است باید اوج عصبانیت و غم موجود در دل‌هایمان را به آنها نشان دهیم. اینها تازه گوشه‌ای از انتقام سخت ما بوده است.

چراغ قرمز می‌شود. راننده با دستش ترمز دستی را می‌کشد و اتوبوس می‌ایستد. کنار راننده  می‌روم. 43 ساله است. می‌گوید: خانم باید انتقام‌مان را از کشور پلید آمریکا بگیریم. باید این موج انتقام ادامه داشته باشد. آمریکا در سال‌های اخیر در خاورمیانه، افغانستان، یمن، سوریه و عراق کم خون نریخته است. من که می‌گویم باید این حمله را ادامه دهند حتی اگر سپاه نیرو بخواهد و فراخوان دهد من به عنوان یک راننده در خدمتم.

خانمی که در صندلی جلو نشسته می‌گوید: لازم بود که ایران این اقدام را انجام دهد.من سه پسر دارم.اگر رهبرم اذن دهد فرزندانم را با عشق تقدیم می‌کنم تا برای دفاع از مملکت‌شان راهی شوند. ادامه می‌دهد: اگرچه از پیامدهای حمله موشکی نگرانم اما اگر انتقام نمی‌گرفتیم  ضعف‌مان را نشان داده بودیم و آمریکا به خود می‌بالید که هر بلایی می‌تواند بر سر ما بیاورد و ما انقدر خوار و خفیفیم که پاسخی نداده ایم.

هنوز حرف این خانم تمام نشده که دختری وسط حرف می‌پرد و می‌گوید: خانم باید انتقام بیشتری بگیرند. نگاه‌ها به سوی دختر جلب می‌شود. شالش فقط به عنوان شال گردن دور گردنش جای گرفته. تا نگاه‌ها را می‌بیند می‌گوید: من از سیاست سر درنمی‌آورم ولی وقتی سردار سلیمانی را به شهادت رساندند در تشییع پیکرش شرکت کردم. سردار با بقیه فرق داشت. آدم پشت میز نشین نبود. با آنکه مقامش بالا بود سوء استفاده نکرد. اصلا دنبال هیچ چیز دنیایی نبود.از مقامش هم سوء استفاده نکرد.

دختر که انتظار این همه توجه را نداشت ، آب دهانش را قورت می‌دهد و می‌گوید: شاید گرایش من، نقطه نظر و عقایدم با شما فرق داشته باشد اما انتقام خون چنین فردی که برای عدالت می‌جنگید باید قاطع‌تر از این حرف‌ها باشد. فرستادن چند موشک اگرچه شهامت است اما باید نابودشان کنیم. باید به آنها بفهمانیم که سردار سلیمانی یک فرد نبود. یک تفکر بود. یک ملت بود.

جو غالب در اتوبوس انقلابی می‌شود به ناگاه. یکی بلند می‌گوید الله اکبر و چند نفر دیگر هم همصدا با هم تکبیر می‌گویند.

مردها از آن طرف اتوبوس سرک می‌کشند. پیرمرد 70 و چند ساله است، بلند می‌گوید:  اگر رهبر حکم جهاد دهد من هم با همین سن و سالم می‌روم. سپاه کار بزرگی انجام داد اما سرداری که ما از دست دادیم بزرگتر از این حرف‌ها بود. باید جواب بزرگ و بزرگتر باشد. ما منتظریم برای انتقام‌های سخت‌تر. ما پشت رهبر هستیم و حمایت می‌کنیم.

پسرک مشتش را بالا می‌برد و می‌گوید الله اکبر، الله اکبر. 23 ساله است. مهندسی کامپیوتر در دانشگاه آزاد می‌خواند. می‌گوید: باید یکی به این آمریکای خبیث نشان دهد که از آن نمی‌ترسد. سال‌هاست که می‌آیند و می‌روند و ترور می‌کنند و هر کاری که از دستشان برمی‌آید انجام می‌دهند چرا که اصلا کسی جلودارشان نیست. اما حالا ایران همین بیشه شیران نشان داده که بیدی نیست که از این بادها بلرزد. ما آماده‌ایم. آماده برای هر نوع انتقام. همانگونه که در حضور میلیونی‌مان در مراسم تشییع سردار سلیمانی گفتیم ما پشت رهبریم.

حرفش تمام نشده، مردی میانسال  از آن پشت سرک می‌کشد و می‌گوید: خانم بنویسید که ما همه آماده‌ایم و هیچ ترسی هم نداریم. شاید خیلی‌ها به واسطه فشار اقتصادی ناراضی باشیم اما نمی‌گذاریم حیثیت‌مان بر باد برود. همانطور که سردار سلیمانی از ناموس‌مان دفاع کرد و نگذاشت ایران جایی برای قدرت نمایی داعش شود ما امروز به تبعیت از سلیمانی تمام قد ایستاده‌ایم و اجازه نمی‌دهیم که هیچ  قدرتی شرف و استقلال‌مان را نشانه رود.آمریکا باید بداند که بد معامله‌ای را انجام داده، معامله‌ای که هر طرفش ضرر است.

خانمی که اینطرف‌تر ایستاده به وسط حرف مرد می‌آید و می‌گوید: نفهمیده ترور کردند. سردار سلیمانی اسوه بود برای ما، افتخار بود برای ما.آمریکا اصلا فکر نمی‌کرد که این همه آدم به انتقام خون سردار سلیمانی قیام کند اما حالا باید جواب نفهمی‌اش را بدهد. باید تا آنجا که می‌توانیم و با تمام قدرت بر دهانشان بزنیم تا بفهمد چه غلط بزرگی کرده است.

 مردی از وسط جمعیت می‌گوید: ترور یکی از فرماندهان ارشد هر کشوری نشانه جنگ نظامی است. خودشان خواستند حالا بنشینند و منتظر باشند. این تازه اولین اقدام است.

دوباره بحث داغ می‌شود. آنطرف‌تر مردی کت و شلوار پوشیده می‌گوید: باید همه حمایت کنیم. از رهبر، از سپاه، چرا که به خواسته ما عمل کردند. انتقام ما را گرفتند. باید با آنچه در جان و مال داریم به حمایت از اقدام موشکی بپردازیم.

صحبت‌ها تمامی ندارد. مردم همه آماده‌اند ؛ آماده برای انتقام و شادمان از تحقق وعده‌ای که منتظرش بودند.دیگر وقتی برای ماندن نیست. به مقصد رسیده‌ام. پیاده  می‌شوم و با خود فکر می‌کنم چقدر این مردم قدر شناسند.  مردمی که در اوج مشکلات با صلابت با شهامت با اقتدار و بدون هیچ ترسی به ادامه راه و جهاد سردار شهید خود چشم دوخته و برای انتقام  هیچ ترسی بر دل راه نداده‌اند. آفرین بر غیرت ایرانیان که هر لحظه حماسه می‌آفرینند. 

انتهای پیام/

 

ارسال نظر