شمر بن ذی الجوشن روزی در رکاب علی و روزی در قتال ابن علی

تاریخ، ما بین ورق های کهنه کتاب کهنسال خود، نام کسانی را با جوهری از خون، بر دل نهاده، که خوانندگان آن را به شگفتی وا میدارد … شمر بن ذی الجوشن ، یکی از خونین ترین صفحه از این کتاب را، با خون گلگون امام حسین(ع)، به امضای خود دراورده است.

صفحات کهنه تاریخ را، برگ به برگ ورق می زنم …، صفحاتی که آه مظلومان را غمگینانه می نوازد و صدای “العطش العطش”، “من فرزند پیغمبرم”، “هل من ناصر ینصرنی” را چنان سر می دهد، که بعد گذشت سال ها، گویی هم اینک در کنار گوشم فریاد سر می دهند، چنان صدایست که تا عمق وجودم نفوذ میکند و می سوزاند …
صفحات تاریخ را ورق میزنم، با هر ورق گویی جانی از جانم جدا می شود … با هر ندای “هل من ناصر ینصرنی“، زبان و قلبم، برای پاسخ به سالار شهیدان، چنان طغیانی راه می اندازند، که گویی عاشورا نه در صدها سال پیش بلکه همین چند لحظه پیش اتفاق افتاه است… اما سرافکننده تر از همیشه برمیگردند، چون ندا دهنده این فریاد صدها سال پیش، سرافرازانه به سوی پروردگارش راهی شده است …
اینجاست که راه ناتمام قلب و زبانم را، اشک هایم به انتها می رسانند …

همچنان ورق میزنم، اما با هر ورق، تمایلم برای خواندن این کتاب کمترو کمتر می شود، چرا که به لحظه سربریده شدن امام و سالارم نزدیک تر می شوم، چه سخت است تجسم هایی که این کتاب در ذهنم به تصویر میکشاند، چه سخت است تصور بی تابی فرزند علی، غم و اندوه ابن علی، تنهایی ریحان پیغمبر الهی … درود و صلوات خداوند بر آنان باد …

چه کسیست که جرات یافته فرزند فاطمه(س)، پسرعلی(ع)،و نوه پیامبر(ص) و اهل بیتش، را سر ببرد؟

کسی نیست جز شمر بن ذی الجوشن، شمری که روزی در رکاب حضرت علی(ع)، در جنگ صفین، پا به پای شیر خدا جنگیده و تا مرز شهادت پیش رفته است، اینک تبدیل شده است به «شمر کربلا»، شمری که حسین بن علی را در صحرای کربلا سر بریده است و داغ همیشگی در دل مسلمین نهاده است.

در ویژه نامه ماه محرمپایگاه خبری رخ جهان نما، با ما همراه باشید تا در ادامه، شما را بیشتر در رابطه با شمر ملعون آشنا کنیم.

شمر بن ذی الجوشن

شِمر بن ذی‌الجَوْش کشته شده در ۶۶قمری از تابعین و رؤسای قبیلۀ هوازِن است. او به سبب نقش تاثیرگذار در واقعه کربلا، از چهره‌های منفور نزد مسلمین به شمار می رود. شمر در جنگ صفین در سپاه امام علی(ع) بود ولی بعدها در زمرۀ دشمنان امام و خاندانش درآمده است.

او در واقعه کربلا نقش مهمی داشت، من جمله:

  • زمینه سازی شهادت مسلم بن عقیل،
  • افزودن شعله آتش جنگ در روز عاشورا،
  • فرماندهی جناح چپ لشکر عمر بن سعد،
  • به شهادت رساندن امام حسین(ع)،
  • حمله به خیمه‌ها و تلاش برای شهید کردن امام سجاد(ع)
  • و ….

از اقدامات او در این واقعه بود.

در زیارت عاشورا از شمر با لعن و نفرین یاد شده است. او در مقابل مختار ثقفی شکست خورد و سر از تنش جدا گردید.

پدر و مادر

درباره نام پدر شمر (ذوالجوشن)، اختلاف است. برخی، او را شُرَحبیل‌ بن اَعْوَر بن عمرو و برخی، عثمان بن نَوفَل و برخی، اوس بن اَعوَر و در قولی دیگر، نام او جوشن‌ بن ربیعه، دانسته‌اند.

ذوالجوشن به خواسته پیامبر اکرم (صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم) مبنی بر اسلام آوردن وقعی ننهاد، اما پس از فتح مکه، چون مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند، اسلام آورد.

درباره سبب نام‌گذاری او به ذوالجوشن گفته شده است وی نخستین مرد عرب بود که زره برتن کرد و این زره را پادشاه ایران به وی داده بود، یا به قولی دیگر، از آن‌رو ذوالجوشن خوانده می‌شد که سینه‌اش برآمده بود.

منابع تاریخی از مادر شمر به پلیدی یاد کرده‌اند، تا جایی که گفته‌اند وی هنگام جابه‌جایی گوسفندانش، به گناه آلوده شد و شمر از راه نامشروع به دنیا آمد.
امام حسین (علیه‌السّلام) نیز در واقعه کربلا، شمر را پسر زن بزچران خطاب کرده است.

نام‌گذاری شمر

واژه شمر، به دو گونه تلفظ می‌شود: در کتاب‌های لغت نام او شَمِر به معنی جدیت و شتاب در انجام کار ضبط شده است.
اما عامه مردم، او را شِمْر می‌خوانند؛ ظاهرا، شمر واژه‌ای عبری و اصل آن شامر به معنای سامر (افسانه‌سرا، هم‌صحبت در شب‌نشینی) است.
در مورد تاریخ ولادت شمر اطلاع درستی در دست نیست. منابع تاریخی او را از شامیان ساکن کوفه دانسته‌اند.

خصوصیات شمر

او فردی زشت‌رو و زشت کردار بود. در اینکه به مرض پیسی مبتلا بوده شکی نیست و اکثر منابع و مقاتل این مسئله را نقل کرده‌اند.

امام حسین (علیه‌السّلام) در ماجرای کربلا با دیدن شمر از پیشگویی پیامبر درباره قاتل اهل بیتش چنین می‌فرماید: “قالَ رَسولُ اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): «رَاَیتُ کَاَنَّ کَلبا ابقَعَ یَلَغُ فی دِماءِ اهلِ بَیتی…؛ سگی سیاه و سفید را دیدم که به خونِ اهل بیتم، زبان می‌زند و می‌آشامد…»”.

همچنین در نقل است که سید الشهدا (علیه‌السّلام) در کربلا در عالم رویا دیدند که سگانی، ایشان را می‌گزند، در میان آنها، سگی سیاه و سفید بود که از همه بیشتر به وی حمله می‌کند. سپس امام (علیه‌السّلام) می‌فرماید: گمان می‌بَرَم کسی که کُشتن مرا به عهده می‌گیرد، مردی کریه‌المنظر و پلید از این قوم باشد که دچار بیماری پیسی است.
او در صورتش نیز آثاری از جراحت جنگ صفین داشت.

شمر در سپاه امام علی

شمر بن ذی‌الجوشن در ابتدا از یاران امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) بود. وی در جنگ صفین، آن حضرت را یاری کرد و در مبارزه با ادهم‌بن مُحرِز باهِلی (از سپاه شام)، صورتش به شدت مجروح گشت. به گونه‌ای که شمشیر، استخوان پیشانی وی را شکافت.

شمر نیز به عنوان انتقام، نیزه‌ای به او زد و او را از اسب به زیر افکند. با این حال ادهم با کمک شامیان از مرگ رهایی یافت.

پس از جنگ صفین، ادهم در محلی به نام «اُذرج» با دوستانش از دلاوری‌ها و شجاعت‌هایی سخن می‌گفت که در صفین انجام داده بود.

وی از دوستان خود پرسید: آیا شما شمر بن ذی‌الجوشن را می‌شناسید؟ آنان پاسخ گفتند: آری، او را می‌شناسیم. ادهم گفت: آیا به تازگی، با او دیدار داشته و اثر ضربه‌ شمشیر را بر چهره‌ او دیده‌اید؟ «عبدالله بن کبار نهدی» و «سعید بن حازم سلونی» در پاسخ گفتند: آری، ما زخمی را که بر پیشانی اوست، دیده‌ایم.

ادهم با افتخار گفت: به خدا سوگند! آن ضربه‌ مهلک را من در نبرد صفین بر او وارد آوردم و زخم را بر صورتش نقش کردم.

شمر بعدا از جنگ صفین از امام علی (علیه‌السّلام) روی گرداند و از دشمنان پرکینه وی و خاندانش شد. در دوره حکومت امام علی (علیه‌السّلام)، پایان جنگ صفین، آغاز انحراف گروهی به ظاهر مسلمان، به نام خوارج بود.
بر اساس برخی نقل‌های تاریخی شمر یکی از سرکردگان خوارج در کوفه بوده است.

آغاز انحراف

پایان جنگ صفین، آغاز انحراف گروهی به ظاهر مسلمان، به نام خوارج بود.

این گروه منحرف که به «خوارج نهروان» و «مارقین» معروف بودند، در زمان امیرالمؤمنین علی ‌ (علیه‌السّلام) با شعار «لا حکم الا لله» سر از اطاعت ولی خداوند برتافتند و به اطاعت شیطان در آمدند.

«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ»

خداوند، ولى و سرپرست کسانى است که ایمان آورده‌اند؛ آنها را از ظلمت‌ها، به سوى نور بیرون مى‌برد. اما کسانى که کافر شدند، اولیاى آنها طاغوت‌ها هستند؛ که آنها را از نور، به سوى ظلمت‌ها بیرون مى‌برند؛ آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.»

بر اساس برخی نقل‌های تاریخی شمر یکی از سرکردگان خوارج در کوفه بوده است.

نویسنده‌ «هدایة الکبری» در روایتی از امام حسن مجتبی (علیه‌السّلام) چنین نقل می‌کند: حسن بن علی ‌(علیه‌السّلام) هنگام وفات به برادرش حسین‌ (علیه‌السّلام) فرمود: «همانا پدرم علی‌ (علیه‌السّلام) پس از جنگ صفین در خطبه‌ای، خبر شهادت من و تو را به مردم داد. اشعث بن قیس، پدر جعده (قاتل امام حسن ‌(علیه‌السّلام)) که در مجلس بود، برخاست و گفت:

«اخباری را می‌گویی که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز آن را ادعا نکرده است. این علوم را از کجا به دست آورده‌ای؟ پدرم پاسخ داد: ‌ای آتش بیار معرکه! همانا پسرت، محمد بن اشعث نیز از قاتلان حسین است. به خدا سوگند! شمر بن ذی‌الجوشن و شبث بن ربعی و زبیدی و عمرو بن حریث نیز از آنان هستند.
آن حضرت، در این خطبه، شماری از خوارج را نام برده و شمر را نیز در ردیف آنان آورده است».

شمر و شهادت حجر

حُجْر بن عَدی صحابی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و از یاران خاص حضرت علی (علیه‌السّلام) و امام حسن (علیه‌السّلام) بود. در سال ۵۰ که زیاد بن ابیه حکومت کوفه را، علاوه بر بصره، از طرف معاویه به دست گرفت، با وجود دوستی‌اش با حجر بن عدی، به او درباره دفاع از علی بن ابی‌طالب و انتقاد از معاویه هشدار داد، اما حجر همچنان بی‌پروا مردم را بر ضد معاویه تحریک می‌کرد.

هنگامی که زیاد در بصره به‌ سر می‌برد، جانشین او در کوفه، طی خطبه ای به بدگویی و ناسزا به امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) پرداخت، حجر و یارانش نیز به او اعتراض کردند. زیاد بن‌ ابیه پس از بازگشت به کوفه، حجر و یارانش را دستگیر و همراه صد تن از لشکریانش نزد معاویه فرستاد.

شمر نیز جزو کسانی بود که نزد زیاد بن ابیه به دروغ شهادت داد که حجر مرتد شده و شهر را به آشوب کشیده است.
سرانجام چون حجر و یارانش به قریه مرج‌عذراء در دوازده میلی دمشق رسیدند، معاویه فرمان قتل آنان را صادر کرد.

نقش شمر در کربلا

شمر در حادثه کربلا، از قاتلان و مسببان اصلی شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) بود و در جنگ با سیدالشهداء (علیه‌السّلام)، امیری یک لشکر چهار هزار نفری به او سپرده می‌شود.

اسارت و شهادت مسلم

چون مُسلم‌ بن عقیل در سال ۶۰ در کوفه قیام کرد، شمر از جمله افرادی بود که از طرف عبیداللّه‌ بن زیاد، حاکم کوفه، مامور شد مردم را از اطراف مسلم پراکنده سازد. او در سخنانی مسلم را فتنه‌گر نامید و کوفیان را از سپاه شام ترساند.

تلاش برای خونریزی

پس از آن‌که امام حسین به کربلا رسید، عمر بن سعد، فرمانده لشکر کوفه، قصد جلوگیری از جنگ و خونریزی داشت و به دنبال راه حل مسالمت‌آمیز بود،
اما شمر، ابن‌ زیاد را که به نظر می‌رسید با قصد ابن‌ سعد موافق است، به جنگ با امام تشویق کرد.

در عصر روز نهم محرّم سال ۶۱، شمر با چهار هزار سپاهی و نامه تهدیدآمیزی از سوی ابن‌ زیاد، برای عمربن سعد به کربلا رسید. ابن‌ سعد با دیدن نامه، خطاب به شمر گفت کاری را که در آن امید صلاح بود تباه کردی. با این‌حال، ابن‌ سعد دستور ابن‌ زیاد مبنی‌ بر اخذ بیعت از امام حسین یا جنگ با او را پذیرفت و شمر سردار بزرگ سپاه او گردید.

نویسنده مقتل جامع سیدالشهداء می‌گوید: وقتی که نامه ابن سعد درباره ملاقاتش با امام حسین (علیه‌السّلام) به عبیدالله بن زیاد رسید و آن را خواند گفت: این نامه کسی است که خیرخواه امیر خویش و دل‌سوز قوم خود است؛ بله آن را می‌پذیرم.

در این هنگام شمر برخاست و گفت: این را از وی می‌پذیری؟ درحالی که در سرزمین تو فرود آمده و کنار توست؛ به خدا سوگند، اگر از منطقه تحت امر تو بیرون رود و دست در دست تو نگذارد، قوت و عزت از آن وی خواهد بود و ضعف و ناتوانی از آن تو.

این منزلت (امتیاز) را به وی مده؛ زیرا مایهٔ وهن توست، او و یارانش باید به حکم تو گردن نهند که اگر مجازات کنی، حق توست و اگر ببخشی به نفع تو خواهد بود. به خدا سوگند شنیده‌ام که حسین و عمر بن سعد میان دو اردوگاه می‌نشینند و تا پاسی از شب باهم سخن می‌گویند. ابن زیاد گفت: چه پیشنهاد خوبی دادی، من نیز با این پیشنهاد موافقم.

امان‌نامه‌ برای عباس و برادرانش

شمر برای حفظ سنّت قبیله‌ای و پیوندهای جاهلی، از آنجا که با‌ ام البنین، مادر ابوالفضل عباس‌ بن علی (علیه‌السلام)، هم قبیله بود، خواست تا امان‌نامه‌ای از ابن‌ زیاد برای عباس و برادرانش بگیرد، اما آن‌ها نپذیرفتند و در کنار امام ماندند.

وقتی که حضرت عباس (علیه‌السلام) در عصر روز نهم محرم ماموریت یافت که یک شب را برای عبادت راز و نیاز با خداوند از دشمن مهلت بگیرد، کزمان، غلام عبداللَّه بن ابی‌محل که دائی‌زاده حضرت ابوالفضل (علیه‌السّلام) بود، امان‌نامه‌ای را که شمر و عبداللَّه ابن ابی ‌المحل از ابن‌ زیاد گرفته بودند برای او و برادرانش آورد.

هنگامی که چشم فرزندان ام‌البنین به امان‌نامه افتاد گفتند: سلام ما را به دایی‌مان برسان و بگو ما نیازی به امان شما نداریم، امان خدا از امان زاده سمیه بهتر است.

بنا به روایتی شمر که خود نیز از قبیله بنی‌ کلاب بود پشت خیمه‌ها آمد و بانگ برآورد کجایند خواهرزادگانم؟! فرزندان علی (علیه‌السلام) او را جواب ندادند. امام (علیه‌السلام) فرمود: او را پاسخ دهید، هر چند فاسق باشد.
عباس و جعفر و عثمان بیرون شدند و پرسیدند تو را چه شده است؟ و چه می‌خواهی؟ گفت: ‌ای خواهرزادگانم، سوی من آیید، چون در امان هستید و خویش را با حسین به کشتن مدهید!

آنان او را ناسزا داده گفتند: خدای لعنت کند تو و امان‌نامه‌ات را! آیا چون دایی ما هستی ما را امان می‌دهی؟! ولی فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در امان نباشد؟ آیا به ما فرمان می‌دهی از ملعون و ملعون‌زاده‌ها اطاعت کنیم؟ شمر خشمگین گشت و از آنجا دور شد.

فرمانده میسره سپاه

صبح روز عاشورا، شمر فرماندهی پهلوی چپ سپاه ابن‌ سعد را برعهده گرفت و هنگامی که با خندق و هیزم مشتعل در اطراف خیمه‌های‌ امام (علیه‌السّلام) و یارانش روبه‌رو شد، با امام گستاخانه سخن گفت.

رد نصایح امام و اصحابش

امام حسین (علیه‌السّلام) در خطابه‌ای به منظور روشنگری و اتمام حجت با لشکریان ابن سعد، به آیات مختلفی از قرآن کریم استشهاد نمودند و در معرفی خویش بر نسب پاک و شریف‌شان تاکید کرده و خود را فرزند دختر پیامبر همین امت اسلام دانسته و از نامه‌ها و بعضی از دعوت‌کنندگان کوفی نام می‌برند، اما به گواه آیه «طبع الله علی قلوبهم» خداوند بواسطه کفرشان، بر دل‌های آنها مهر زد و سخن حق امام را نپذیرفتند.

امام (علیه‌السّلام) برای تذکر به سپاه کوفه در خطبه‌ای چنین فرمودند: «ای مردم، سخن مرا بشنوید و در کار من شتاب نکنید، تا شما را با آنچه بر من بایسته است، اندرز دهم، و انگیزه آمدن خود را بیان کنم؛ که اگر عذر مرا پذیرفتید و سخنم را تصدیق کردید، و با من از در انصاف وارد شدید، سعادتمند خواهید شد و عذری برای جنگیدن با من نخواهید داشت.

ولی اگر عذرم را نپذیرفتید و با انصاف رفتار نکردید، «فاجمعوا امر کم و شرکاء کم ثم لایکن امرکم علیکم غمة ثم اقضوا الی ولا تنظرون؛
همراه شریکان‌تان در کارتان مصمم شوید، آن‌گاه کارتان بر شما پوشیده نماند. سپس آنچه می‌خواهید درحق من انجام دهید و به من مهلت ندهید.»

سپس امام فرموند: اما بعد، نسب مرا بررسی کنید و بنگرید من کیستم؟ سپس به خود آیید و خود را نکوهش کنید، و بنگرید که آیا رواست مرا بکشید و حرمتم را بشکنید؟ آیا من فرزند دختر پیامبرتان نیستم؟ آیا پسر وصی او و عموزاده‌اش و نخستین ایمان‌آورندگان به خدا و تصدیق‌کنندهٔ رسولش در آنچه از جانب خدا آورده بود، نیستم؟ آیا حمزه، سرور شهیدان، عموی پدرم نیست؟ آیا جعفر طیار، شهیدی که با دو بال در بهشت پرواز می‌کند، عموی من نیست؟ آیا آن سخن معروف رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به شما نرسیده است که دربارهٔ من و برادرم فرمود: «این دو، سرور جوانان اهل بهشت‌اند»؟

شمر بن ذی الجوشن با گستاخی، در پاسخ امام گفت: خدا را ظاهری و بدون باورقلبی می‌پرستد.

سخن شمر اشاره به آیه ۱۱ سوره حج است که خداوند می‌فرماید: «ومن الناس مَن یَعْبُدُ الله علی حرف فان اصابة خیر اطمانّ به وان اصابتة فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا والاخرة ذلک فی الخسران المبین؛
و بعضی از مردم کسی است که خدا را به زبان و به ظاهر می‌پرستد نه از باطن و حقیقت؛ از این رو هرگاه به خیر و نعمتی رسد، اطمینان خاطر پیدا کند و اگر به شر و فقر و آفتی برخورد، از دین خدا رو بگرداند.

حبیب بن مظاهر (رحمة‌الله‌علیه) در پاسخ او گفت: به خدا سوگند، تو را می‌بینم که خدا را هفتاد بار ظاهر و بی‌باور می‌پرستی، و گواهی می‌دهم که تو راست می‌گویی که سخن او را نمی‌فهمی؛ زیرا خداوند بر دلت مهر زده است.
یک‌بار دیگر زمانی که زهیر بن قین، از یاران امام، به پند و‌اندرز کوفیان پرداخت و آنان را به یاری امام حسین دعوت کرد، شمر به سوی او تیری پرتاب نمود و به او اهانت کرد.

راوی می‌گوید: کسی زهیر را صدا زد و گفت: “ابوعبدالله الحسین (علیه‌السّلام) می‌گوید برگرد، به جانم سوگند، همان طوری که مؤمن آل‌ فرعون قومش را‌ اندرز داد و کار دعوت را به کمال رساند، تو نیز این قوم را‌ اندرز دادی و پیام حق را رساندی، اگر‌ اندرز به حال‌شان سودی داشته باشد و زهیر بازگشت”.

شهادت همسر عبدالله بن عمیر

عبدالله بن عُمَیر، از اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسین (علیهم السلام) است.
عبدالله پس از اطلاع از حرکت سپاه ابن زیاد برای جنگ با امام حسین (علیه‌السلام) با همسرش شبانه از کوفه بیرون آمد و خود را به امام حسین (علیه‌السّلام) رساند.

به نقلی شب هشتم محرم خود را به امام حسین رساند و تا روز عاشورا در کنار آن حضرت ماند و در کربلا برای دفاع از آل الله شمشیر زد.

پس از شهادت عبداللّه‌ بن عُمَیر کلبی، همسرش بر بالینش حاضر شد و بالای سر وی نشست؛ در آن حال می‌گفت: بهشت بر تو مبارک باد. در این هنگام شمر به غلام خود (رستم) گفت: با عمود خیمه بر سر او بکوب. او با عمود خیمه سر همسر عبدالله را شکافت؛ که درجا جان سپرد و به شهادت رسید.

شهادت نافع ابن هلال

شمر؛ نافع‌ بن هِلال جَمَلی، یار دلاور امام حسین، را پس از جنگی سخت، در حالی که دو بازوی نافع شکسته بود، اسیر کرد و به شهادت رساند. نافع بن هلال، از اصحاب امیرمؤمنان و تیرانداز ماهری بود که در حماسه کربلا حضور داشت و به فوز عظیم شهادت در رکاب امام حسین (علیه‌السلام) رسید.

نافع در لحظات آخر حیات در حالی که اسیر و سخت زخمی بود به شمر گفت: «به خدا قسم‌ ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی، در حالی که خون‌های ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس می‌گویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» پس شمر او را به شهادت رساند.

حمله به خیام اهل بیت

در عصر عاشورا بعد از آن که امام (علیه‌السّلام) تمام یاران خود را از دست داد و یکه و تنها ماند، به تحریک عمر سعد، یزیدیان از هر سو امام (علیه‌السّلام) را محاصره و به او حمله کردند. به این ترتیب بین حضرت و خیمه‌ها فاصله ایجاد کردند و خیمه‌های بانوان در معرض خطر قرار گرفت.

شمر قصد داشت به خیمه و خرگاه امام، که باروبنه و خاندانش در آن بود، حمله کند و آن را به تاراج برد که در این هنگام ندای جاوید امام (علیه‌السّلام) به گوش رسید:

«و یحکم یا شیعة آل ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم وارجعوا الی احسابکم اذ کنتم اعرابا؛ وای بر شما! ‌ای ره‌پویان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز حساب نمی‌ترسید، در دنیای خود آزادمرد باشید و به حسب (شرافت قبیله‌ای…) . خود بنگرید چون شما عرب هستید.»

در این لحظه شمر ندا برآورد که‌ ای فرزند فاطمه! چه می‌گویی؟ امام فرمود: «اقول انا الذی اقاتلکم و تقاتلونی و النساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاکم عن التعرض لحرمی ما دمت حیا؛ می‌گویم من با شما می‌جنگم و شما با من در نبردید. زنان گناهی ندارند، پس تا من زنده‌ام، عصیان‌گری خود را از حرم من باز دارید.» و لذا شمر مجبور به بازگشت شد.

آتش زدن خیمه ها

پس از شهادت امام (علیه‌السّلام)، دشمنان به سوی خیمه‌ها حمله بردند. پس از غارت خیمه‌ها، شعله‌هایی از آتش آوردند و یکی از آنها فریاد می‌زد: «اَحْرِقُوا بُیُوتَ الظَّالِمِینَ؛ سراپرده ظالمین را بسوزانید.»

زنان با اجازه حضرت سجاد (علیه‌السّلام) و دستور حضرت زینب (علیهاالسّلام) راه بیابان‌ها را پیش گرفتند.
امام سجاد (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «به خدا سوگند! هیچ‌گاه به عمّه‌ها و خواهرانم نظر نمی‌کنم، جز اینکه گریه گلویم را می‌گیرد و یاد می‌کنم آن لحظات را که آنها از خیمه‌ای به خیمه دیگر می‌گریختند و منادی سپاه کوفه فریاد می‌زد که خیمه‌های این ستمگران را بسوزانید.»

شمر نیز نیزه خود را در خیمه امام حسین فروبرد و فریاد زد که آتش بیاورید تا این خیمه را با اهلش بسوزانم.

خونین ترین صفحه تاریخ

تیرباران سید الشهدا

امام حسین (علیه‌السّلام) در میدان کربلا شجاعانه جنگید و تعداد زیادی از یزیدیان را کشت. سپس عمر سعد به سپاهش گفت: وای بر شما آیا می‌دانید با چه کسی مبارزه می‌کنید؟ این شخص فرزند قتال (بسیار کشنده) عرب است؛ از هر سو بر او یورش برید.

شمر که شجاعت و مبارزهٔ دلیرانهٔ امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر تیراندازان قرار گیرند و به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد و عقب نشست و آنان مقابل او ایستادند.

پس از تیرباران امام (علیه‌السّلام) شمر در میان سپاهیانش ندا داد: چرا ایستاده‌اید؟ دربارهٔ او منتظر چه هستید؟ تیرها او را از پا افکنده است، به او حمله کنید، مادرتان به عزایتان بنشیند.

به دنبال این فرمان، از هر طرف به امام حمله کردند. نخستین کسی که سراغ امام حسین (علیه‌السّلام) رفت، زرعة بن شریک تمیمی بود که بر دست چپ امام ضربه‌ای زد. عمرو بن طلحه جعفی هم از پشت سر بر شانهٔ حضرت ضربه محکمی زد.
صالح بن وهب یزنی هم با نیزه ضربتی بر تهیگاه امام وارد کرد. بر اثر این زخم‌ها و ضربت‌ها امام حسین (علیه‌السّلام) از اسب بر زمین افتاد. در این حال سنان بن انس به سید الشهدا نزدیک شد و با نیزه ضربتی بر ایشان زد.

شهادت امام حسین(ع)

درباره کسی که امام‌حسین را به قتل رساند و سر مبارک آن حضرت را از تن جدا کرد، روایات گوناگونی وجود دارد که برخی درباره شمر است. به گفته واقدی، شمر امام حسین را کشت و با اسب خود بدن آن حضرت را لگدکوب کرد.
طبق گزارش خوارزمی، در نهایت، سر مطهر امام را شمر از بدن جدا کرد.

او می‌نویسد: شمر و سنان نزدیک حسین (علیه‌السّلام) آمدند، در حالی که حسین (علیه‌السّلام) آخرین رمق‌ها را داشت و از شدت تشنگی، زبان خشکیده‌اش را در دهان می‌چرخانید.

شمر به سنان گفت: سرش را از پشت جدا کن. سنان گفت: به خدا چنین نمی‌کنم که جدش محمد، خصم من گردد.

شمر از او عصبانی شد. خودش روی سینه حسین (علیه‌السّلام) نشست و محاسن حضرت را گرفت و خواست او را بکشد. حسین بن علی (علیه‌السّلام) گفت: آیا مرا می‌کشی؟ آیا نمیدانی من کیستم؟ شمر اعتراف کرد که مادر و پدر و جد او (پیامبر) را می‌شناسد. طبق گزارشی دیگر، حسین (علیه‌السّلام) به او فرمود: تو همان سگ لک‌دار و پیسی هستی که در خواب دیدم.

شمر گفت: ‌ای پسر فاطمه، مرا به سگ تشبیه می‌کنی؟ آنگاه با شمشیرش بر گلوگاه حسین (علیه‌السّلام) زد. در برخی روایات گفته شده است که وی بر سینه امام نشست و سر او را از قفا جدا کرد.

این در حالیست که از بین سپاه کوفه، هیچ کسی جرات چنین کار را نداشت. مرحوم طریحی می نویسد:

هنگامی که امام حسین(ع) در شرف ارتحال بود، چهل سوار به قصد قتل آن حضرت، مبادرت به آن نموده و هر کدام می خواستند سر مطهر امام مظلومان را جدا کنند، اما هر کدام از این ملعونین، تا نزدیک اباعبدالله می شدند، و آن حضرت با گوشه چشمی به آن ها نگاه میکرد، لرزه و رعشه بر اندامشان می افتاد، و وحشت زده پا به فرار می گذاشتند.

قصد قتل امام سجاد

پس از شهادت امام حسین (علیه‌السلام) و غارت و آتش زدن خیمه‌ها، شمر قصد داشت علی‌ بن حسین (علیه‌السلام) را که در بستر بیماری بود به قتل رساند، اما مانع او شدند.

در عصر روز عاشورا، وقتی لشکر ابن سعد ملعون برای غارت‌گری به خمیه‌ها ریختند، خواستند آن حضرت علی بن الحسین (علیه‌السّلام) را به قتل برسانند، زینب (سلام‌الله‌علیها) رو به دشمنان کرده و فرمود: «به خدا قسم نمی‌گذارم او را بکشید، مگر این که اول مرا بکشید.»

خواسته امویان پلید آن بود که ذرّیه علی (علیه‌السّلام) را نابود کنند و از نسل او کسی باقی نگذارند تا همه آثار امام (علیه‌السّلام) را از هستی ساقط سازند. بهترین دلیل این سخن، گفته شمر بن ذی‌الجوشن است که گفت: «فرمان امیر عبیدالله بر این صادر شده است که همه اولاد حسین کشته شوند.»

شمر این سخن را وقتی گفت که برای کشتن امام زین‌العابدین (علیه‌السّلام) شمشیر برکشیده بود. همان هنگام، زینب، عمّه امام سجاد (علیه‌السّلام)، در میان آنان قرار گرفت و گفت: «والله لا افارقه فان قتلته فاقتلنی معه؛ به خدا قسم هرگز او را رها نخواهم کرد؛ اگر می‌خواهی او را بکشی مرا نیز با او بکش.»

حمل سرهای شهدا

در یازدهم محرم ۶۱، ابن‌ سعد دستور داد سر ۷۲ تن شهدای کربلا را از تن جدا کنند و به همراه شمر و تنی چند از فرماندهان سپاه به کوفه، نزد ابن‌ زیاد ببرند.

قبیله‌هایی که در نبرد کربلا شرکت کرده بودند، برای تقرب به ابن‌ زیاد، سرهای شهدا را بین خود تقسیم نمودند.
قبیله هوازن، به رهبری شمر، بیست سر و بنا به نقل ابن‌طاووس، دوازده سر را به نزد ابن‌ زیاد بردند.
گفته شده است که شمر پیشاپیش عمر بن‌ سعد سرهای شهدا را حرکت می‌داد.

عبیدالله ‌بن زیاد، به فرمان یزید بن معاویه، اسرای کربلا و سرهای شهدا را با شمر و همراهانش به سوی یزید در شام فرستاد. شمر نزد یزید سخنان توهین‌آمیزی درباره امام و دیگر شهدای کربلا بیان نمود
که این سخنان را به زحر بن قیس نسبت داده‌اند.

مرگ شمر بدست مختار

پس از بازگشت اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) به مدینه، شمر نیز با پایان یافتن ماموریتش به کوفه بازگشت. گفته شده است که او نماز می‌خواند و از خداوند طلب بخشش می‌کرد و در توجیه شرکت در قتل امام حسین(ع) می‌گفت که از امرای خود فرمان‌برداری کرده است.

در پی قیام مختار ثقفی در سال ۶۶، شمر در جنگ علیه او شرکت کرد اما مختار وی و دیگر امرای اموی را در جنگ جَبّانة السَبیع (از محله‌های کوفه) شکست داد.
و شمر از کوفه گریخت. مختار جمعی را به همراه غلام خود (زربی) در پی او فرستاد. شمر غلام مختار را کشت
و نامه‌ای برای مصعب ‌بن زبیر فرستاد که آماده جنگ با مختار بود، اما برخی از سپاهیان مختار، شمر را محاصره کردند و در حالی که یارانش گریخته بودند، او را کشتند و سرش را نزد مختار فرستادند و بدنش را پیش سگان‌ انداختند. مختار نیز سر شمر را برای محمد بن حنفیه فرستاد.

در روایتی دیگر آمده است ، مسلم ضبائی که هم قبیله شمر بود، می گوید:«ما فرار کردیم و خود را به محلی در مسیر کـوفـه و بصره به نام ساتیدما رساندیم و در نزدیکی آن محل، دهکده کوچکی به نام کلتانیّه در حوالی سواحل فرات قرار داشت. ما در کنار تپّه ای مخفی شدیم که توسط یک روستایی جای ما لو رفت.

شب هنگام بود که ماموران مختار ما را محاصره کردند. شمر را دیدم که جامه ای خوش بافت به تن داشت و بدنش پیس(بیماری برص) بود. ما حتی فرصت سوارشدن بر اسب را نیافتیم. درگیری شدیدی رخ داد. ساعتی بعد صدای الله اکبر شنیدم و کسی فریاد زد خداوند، خبیثی را کشت».

«شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکی از یاران مختار با پای خود سر شمر را لگد می کرد.»

عبدالرحمن بن عبد می گوید:من شمر را به هلاکت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جای آورد و دستـور داد آن سـر را بـالای نـیـزه کـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد».

یاران شمر همگی پا به فرار گذاشتند. خود او هم فرصت نکرد تا لباس رزم بپوشد، پارچه ای به خود پیچید و با نیزه در مقابل سپاه مختار ایستاد تا اینکه از پای در آمد. اقوال دیگری نظیر اینها هم هست. ابوعمره، شمر را دستگیر کرد و نزد مختار آورد. مختار ثقفی، سر او را از بدن جدا کرد و بدنش را درون دیگی پر از روغن جوشان انداخت. یاران مختار سرش را لگدکوب کردند و نزد محمد بن حنفیه فرستادند تا تسکینی بر وی باشد.

 

قدری تأمل …

در این نوشتار، شخصیتی وجود دارد که بنا به روایت ها، 16بار با پای پیاده به سفر حج رفته است، سفری بسیار طاقت فرسا، که خطرهای زیادی در آن نهفته است، ولی با این حال، گشنگی، تشنگی، و خستگی بسیار را به جان خریده و به زیارت خانه خدا رفته است.

این شخصیت در هنگام طواف خانه خدا هنگامی که دستش را به حلقه خانه خدا دراز می کرد با خالق هستی رازو نیاز می کرد، او یکتاپرست بود، نماز میخواند، روزه میگرفت و الله را نیایش میکرد… وی حتی تا مرز شهادت نیز پیش رفته بود …

به نظرتان این شخصیت کیست؟ امام حسین (ع)، حضرت عباس(ع)، جناب حر و یا علی اکبر(ع)؟

جواب این است “هیچ کدام” …

این شخصیت کسی نیست جز «شمر بن ذی الجوشن»، اگرچه شخصیت های برجسته یاد شده، خیلی بهتر و اعلی تر و خداپسندانه تر از شمر، این اعمال و اعمال بیشتر ازین را انجام داده اند، ولی آن کسی که مضمون این سوال است شمر کربلاست …

بله شمر کربلا کسی بود که همه این عبادت ها را به جا آورده و جانباز جنگ صفین است، اما چرا چنین شخصی تبدیل به شمر کربلا شده است معماییست در ذهن همگان …

برخی از دلایل گمراهی شمر

منفعت طلبی و سود شخص

عده ای برآنند که چون صفین، جنگی میان سپاه شام و عراق بود، بنابراین، شاید شمر به جهت تعصبات قومی و قبیله‌ای در این جنگ شرکت کرده و حتی شاید به پیروزی امید داشته و حضور در این جنگ را در راستای منافع خود می‌دانست.

اما حتی اگر بر این باور بود که او در آن مقطع، واقعا و قلبا هوادار امام علی (ع) بوده، اما بعدها طوفان حوادث من جمله منفعت طلبی، سود شخصی و قدرت طلبی، اثری از این دلدادگی باقی نگذاشت.

همچنین در تحلیل شخصیت او می‌توان گفت که شمر از جمله انسان‌های ماجراجویی بوده که تهور نیز داشت و علاوه براینکه در حوادث صرفا سود شخصی خود را دنبال می‌کرد، برای نیل به آن از هیچ عملی روگردان نبود.

او فردی منافق و دورو بوده است که به دلیل عدم برخورداری از ثبات عقیده و داشتن روحیه‌ فرصت‌طلبی، در برهه‌ای با خوارج همراه شد؛ اما پس از چندی، به امویان روی آورد و به طور آشکار در صف مخالفان خاندان عصمت و طهارت (علیه‌السّلام) قرار گرفت.

مقدم داشتن خواسته نفسانی بر خواسته الهی

اعمال شمر نشان از این دارد که عمل صالح حتی جانبازی در رکاب امام علی (ع) به تنهایی نباید موجب غرور افراد شود؛ چون هیچ تضمینی در رستگاری دائمی فرد وجود ندارد.

ایمان و اعتقاد شمر حتی اگر از روی فهم و یقین هم بود در نهایت مغلوب دنیاپرستی و منفعت طلبی او شد و به همین دلیل، او خواسته‌های نفسانی را بر خواسته الهی مقدم داشت و به بدترین جنایت دست زد.

در قرآن نیز از این‌گونه افراد یاد شده که پس از دیدن آیات و معجزات الهی، مجدد از شیطان پیروی کرده و در مسیر گمراهی قرار می‌گیرند:
«و خبر آن کسى را براى آنان بخوان که آیات خویش را به او ارزانى داشتیم اما او از آن‌ها کناره گرفت و شیطان در پى او افتاد و از گمراهان شد.»

عدم تحمل پذیرش پیشرفت و قدرتمند شدن کسی

یکی از خصوصیات دیگر شخصیت شمر این بود که وی چشم دیدن پیشرفت هیچ کس را نداشت و به خاطر همین مسئله است که به کربلا آمد. زیرا او میدانست که اگر با اباعبدالله جنگ نکند، و ایشان به مکه و یا مدینه بازگردند، چنان قدرتی را کسب خواهند کرد که دیگر هیچ کس را یارای مقابله با آن حضرت نخواهد بود.

شگفتا! درود بر آل محمد(ص) و قتال آل محمد(ص)؟ مگر می شود؟!!!!

عجیب است برایم … بسیار عجیب …

چرا که نقل شده شمر و سپاهیانش نیز در ظهر عاشورا، نماز میخواندند، ولی مگر می شود، نماز خواند، و در هر نماز بر محمد(ص) و خاندان پاک و مطهرش درود فرستاد، ولی درست بعد از اتمام سلام و درود، شمشیرها را از غلاف بیرون کشیده و جامه ای سرخ گون با خون آل محمد بر تن کربلا پوشاند …

عجیب است … و عجیب تر و سردرگم تر از آن این است که در کربلا هر روز هزاران نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را بکشند تا به خیال باطلشان ثواب بیشتری نصیبشان گردد.

شاید بزرگترین مشکل آن ها این است: “لحظه ای تعقل” …

لحظه ای تعقل در عبادت .. در نماز … در سخنان امام حسین(ع)، در احادیث رسول خدا(ص)، در پدر و مادر و جد حسین بن علی (ع) …

اما افسوس… و صد افسوس که ساعتی تعقل و تفکر که در دین ما بر هفتاد سال عبادت برتری دارد، جایش را به جهل داده و از دین چیزی جز عبادت ظاهری و تهی از تأمل نمی دانیم …

در حقیقت شمر و اطرافیانش یادآور داعش‌اند برایم …

داعشی که به نام خدا و رسولش در حالی که ذکر “الله اکبر” بر زبانشان جاریست، بدترین جنایت های تاریخ را مرتکب می شوند…

در عین حال نماز میخوانند و روزه میگیرند و انتظار بهشت دارند و با انفجار خود در بین بی گناهان و مسلمانان گمان می برند که به دیدار حوریان بهشتی می روند ولی نمی دانند که در آن سو، جهنم منتظر است تا آن ها را سخت در آغوش بسیار گرمش بفشارد …

*پایان*

مولف: آرزو دیبا

منابع: کتاب از مدینه تا مدینه، ویکی پدیا، ویکی شیعه، ویکی فقه، و سایر منابع

ارسال نظر