با کاروان حسینی تا اربعین| پیراهن خونین امام حسین(ع) در دستان فاطمۀ زهرا(س)

فوج بسیار ملائک، فرود آمدند با پنج مرکب از نور، سکینه از او پرسید: این بزرگان کیستند؟ گفت: آدم صفوة‏الله، ابراهیم خلیل ‏الله، موسی کلیم‏ الله و عیسی روح ‏الله، گفت: آمده‌‏اند به دیدار حسین.

به گزارش  عاشورا به نقال از خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، متن پیش‌ِرو از سلسله‌ متن‌های «قافله‌سالار؛ همراه با کاروان حسینی(ع) تا اربعین» نوشتۀ «مجتبی فرآورده» است. او تهیه‌کننده و کارگردان پروژه سینمایی «ثارالله» است که مدت‌ها پیش رهبر معظّم انقلاب بر لزوم تولید این فیلم تأکید کردند. او می‌گوید "زمانی که به دیدار رهبر انقلاب رفته بودیم، فرمودند: «چرا فیلم امام حسین(ع) را نساختید؟»، عرض کردیم «عده‌ای مانع شدند و نگذاشتند این فیلم ساخته شود، اگر بدانیم که رضای قلبی شما در این است که فیلم امام حسین(ع) ساخته شود خودمان را به آب و آتش می‌زنیم این فیلم را بسازیم»، ایشان فرمودند: «نه‌تنها خودتان را به آب و آتش بزنید، بلکه بروید از زیر سنگ هم شده این کار را انجام بدهید.» بنابراین تصمیم گرفتیم ساخت فیلم را آغاز کنیم."

فیلم «ثارالله» دربارۀ حرکت کاروان امام حسین(ع) از مکه تا کربلا و اتفاقات مسیر راه و استقرار هشت‌‌روزه در کربلا تا عصر عاشوراست. فرآورده در مجموعه یادداشت‌هایی که قرار است در خبرگزاری تسنیم تا روز اربعین منتشر ‌شود، روایت‌هایی کوتاه و آزاد از وقایع کاروان امام حسین(ع) را بیان می‌کند.

*****

ششم صفر

پرده‌ شب بر باب ‌الصغیر گسترده بود و پیه‌‌سوز کهنه سوسو می‌‌کرد.

نسیم بر ویرانه‌ شام وزید و کالبد خسته و رنجور بازماندگان کاروان را نوازش داد.

همه آرمیده بودند با بدن‌هایی خَمود و افتاده، با روحی ملتهب و رنج دیده.

سکینه در خود فرو خُفته زیر پِلاس غلتی زد بود،

پلک بر هم گذاشت، با چهره‌‌ای لبریز از غم و افسرده،

محو  رؤیایی بود که در خواب می‌‌دید.

ناگاه آسمان نور باران شد.

فوج بسیار ملائک، فرود آمدند با پنج مرکب از نور.

غلامی از غلامان بهشت، سوی او شد.

سکینه از او پرسید: این بزرگان کیستند؟

گفت: آدم صفوة‌الله، ابراهیم خلیل ‌الله، موسی کلیم‌ الله و عیسی روح ‌الله.

سکینه پرسید: آن که دست بر محاسن دارد و گاه فرو افتد و گاه برخیزد، او کیست؟

گفت: جدَّت رسول‌ الله.

سکینه پرسید: بهر چه آمده‌‌اند؟

گفت: آمده‌‌اند به دیدار حسین.

سکینه خواست نزد رسول ‌الله رود،

بار دیگر آسمان نور باران شد.

فوج بسیار ملائک، دِگر بار فرود آمدند با پنج مرکبِ نور.

سکینه پرسید: این بانوان کیستند؟

گفت: حواء ام‌‌البشر، آسیه دختر مزاحم، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خولید،

سکینه پرسید: آن بانویی که از همه محزون‌‌تر است، او کیست؟

گفت: جدّه‌‌ات فاطمه دختر محمّد است!

سکینه تاب نیاورد و نوحه‌‌کنان سوی او پَر کشید.

گفت: مادر مهربان!

سوگند به خدا حق‌مان را مُنکر شدند.

جمع‌مان را پراکندند،

حرمت‌مان را شکستند،

پدرم حسین را کشتند.

سکینه تاب نیاورد و به شدت گریست.

قطرات اشک از چشمان مادر مهربان فرو غلتید.

به گریه‌ او، زنان دیگر هم گریستند،

انبیاء چهره درهم کشیدند و گریان شدند،

مادر مهربان، سکینه را به آغوش گرفت و نوازش کرد.

گفت: دخترم دیگر مگو، بند دلم پاره شد.

جِگرم را ریش کردی،

پیراهنی که با من است، پیراهن پدرت حسین است،

این پیراهن از من جدا نشود تا خدا را با او ملاقات کنم.

 

ارسال نظر