«فلسفه اسلامی» حاصل پرسش‌های متفکران مسلمان از هستی است

حسن سیدعرب گفت: موفقیت شهید مطهری نشان می‌دهد فلسفه اسلامی قابلیت انضمامی شدن را دارد ولی تلاش و اهتمامی در این زمینه صورت نمی‌گیرد.

به گزارش عاشورا نیوز به نقل از خبرگزاری فارس :«فلسفه اسلامی» تعبیری است که برای اشاره به دستاوردهای فلسفی مسلمانان در طی سیزده قرن گذشته به کار می‌رود؛ تلاشی که با یعقوب بن اسحاق کندی و شکل‌گیری نهضت ترجمه آغاز شد و تا امروز ادامه دارد. خاستگاه فلسفه اسلامی، یونان باستان است. مسلمانان از قرن دوم هجری، ترجمه آثار فلسفی را آغاز کردند. در این قرن بخش زیادی از تألیفات ارسطو و شارحان مدرسه اسکندریه و بسیاری از کتب جالینوس و برخی مکالمات افلاطون به عربی ترجمه شد. فلسفه اسلامی با یعقوب کندی شروع شد ولی با فارابی هویت مستقل خویش را پیدا کرد و با ابن‌سینا به اوج رسید. گفته شده فارابی، اصول و مبانی فلسفه اسلامی را پایه‌گذاری کرد اما نتوانست آن را گسترش دهد اما ابن سینا با نظریه‌پردازی در موضوعات گوناگون و طرح اصول و فروعات فلسفی جدید به گسترش و تکمیل فلسفه اسلامی پرداخت.

در سالیان اخیر بحث‌های بسیاری پیرامون هویت «فلسفه اسلامی» شکل گرفته است. برخی نگاه انتقادی دارند و «فلسفه اسلامی» را تعبیری متناقض‌نما در نظر می‌آورند چون از نظر آنها فلسفه یعنی تفکر آزاد که هیچ قید و پسوندی نمی‌پذیرد. گروهی دیگر فلسفه اسلامی را فلسفه‌ای که توسط مسلمانان در کشورهای اسلامی دنباله شده است می‌دانند ولی گروه دیگری هستند که فلسفه اسلامی را یک دستگاه اندیشه‌ای مستقل از فلسفه یونان و فلسفه غرب و شرق تلقی می‌کنند چنانکه علامه مصباح یزدی بر این باور بود که وجود کم‌ترین ارتباط میان فلسفه و اسلام، برای درستی عنوان فلسفه اسلامی کفایت می‌کند؛ چنانکه برخی از مسائل فلسفه اسلامی، از آموزه‌های اسلامی نشأت گرفته و برخی از آنها در خدمت اثبات آموزه‌های اسلامی است. برای تبیین این مساله با حسن سیدعرب، استاد بنیاد دایره‌المعارف اسلامی هم‌صحبت شدیم.

حسن سیدعرب فیلسوف ایرانی و استادیار پژوهشی بنیاد دایرةالمعارف اسلامی است. شهرت او برای آثارش دربارهٔ اندیشه‌های شهاب‌الدین سهروردی است.وی در بنیاد دایرة المعارف اسلامی (دانشنامه جهان اسلام) استادیار گروه فلسفه و مدیر کتابخانه است. از ۱۳۷۴ همزمان با تدریس فلسفه، کلام و عرفان اسلامی در دانشگاه، به تحقیق و پژوهش دربارهٔ فلسفه سهروردی مشغول است. کتاب تاریخ فلسفه اشراق او نامزد چهلمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید مشروح این گفت‌وگوست:

*برخی از منکران فلسفه اسلامی اساس ترکیب «فلسفه اسلامی» را دارای تناقض می‌دانند. پاسخ شما به این اتهام چیست و به تعبیر دیگر، آیا «فلسفه اسلامی» امکان‌پذیر است یا خیر؟

بنده فلسفه اسلامی را ممکن می‌دانم به خاطر اینکه اگر نشود قید اسلامی را به فلسفه زد، قید ملیت را هم نمی‌توان زد و نمی‌شود گفت فلسفه یونان. چطور کسانی که با فلسفه اسلامی مخالف هستند قائل به فلسفه مسیحی هستند، قائل به فلسفه یونانی هستند که قید جغرافیایی دارد ولی به فلسفه اسلامی که می‌رسند معتقدند فلسفه اسلامی ترکیبی متناقض است.

فلسفه اسلامی نه اسلامی کردن فلسفه است و نه فلسفی کردن اسلام است. فلسفه اسلامی حاصل پرسش‌های متفکران مسلمان از جمله فارابی و ابن سینا و سهروردی و ملاصدرا از هستی است. متفکران مسلمان اگرچه به سیر تاریخ فلسفه از یونان متکی شدند که این سیر در جهان اسلام هم ادامه داشته ولی آنها هم پرسش خاص خودشان را داشتند و برای پاسخ به این پرسش نظام‌های فلسفی بنا کردند که امروزه آنها را به نام حکمت اشراق و مشاء و حکمت متعالیه می‌شناسیم.

اگرچه ذات تاریخ فلسفه دارای یک وحدت است یعنی از یونان آغاز شده و تاکنون ادامه داشته ولی مقطعی از این تاریخ در ایران و اسلام رخ داده و کسانی که معتقدند ما فلسفه اسلامی نداریم می‌خواهند فرهنگ و تفکر فلسفی را از قوم ایرانی و مسلمان بگیرند و وقتی این میراث عقلی گرفته شود برای ما چیزی جز جدل یا خوانش فلسفه یونان باقی نمی‌ماند؛ چیزی مثل ابن رشد که قرائتی از ارسطو ارائه کرد و هیچ اتفاق جدیدی در جهان اسلام نیفتاد. ابن رشد صرفاً ارسطو را امتداد بخشید ولی ابن سینا ارسطو را امتداد نمی‌بخشد بلکه خودش حرفی برای گفتن دارد. من همیشه گفتم با تطبیق الهیات شفا و متافیزیک ارسطو می‌توان فهمید ابن سینا چقدر توانسته در قبال آن چیزی که از یونان به دستش رسید به ابداع فکری بپردازد. سهروردی در حکمت اشراق هم همین کار را کرد ملاصدرا در حکمت متعالیه هم همینطور.

بنابراین فیلسوفان مسلمان به رغم اتکا به سیر تاریخ فلسفه پرسش خودشان را داشتند. چطور وقتی کانت می‌گوید من راه عقل را مسدود می‌کنم تا راه را برای ایمان باز کنم همه معتقدند فلسفه کانت فلسفه است اما وقتی در حوزه اسلام و ایران ابن سینا فکر می‌کند، سهروردی فکر می‌کند، معتقدند فلسفه و اعتقادات دینی متناقض هستند. نخستین فیلسوف ما که فارابی است جمع بین ارسطو و افلاطون می‌کند. کسی می‌تواند بین آرای ارسطو و افلاطون جمع کند که اولاً استیلا بر فکر آنها داشته باشد، ثانیاً در جمع اینها حرفی برای گفتن داشته باشد. فارابی در مقابل ارسطو و افلاطون حرفی برای گفتن داشت. عرضم این است این جمع متناقض نیست. باز تاکید می‌کنم فلسفه اسلامی به منزله اسلامی کردن فلسفه و فلسفی کردن اسلام نیست بلکه فلسفه اسلامی حاصل پرسش فیلسوفان مسلمان و مواجهه آنها با هستی است.

* اینکه فلسفه اسلامی را حاصل پرسش فلاسفه مسلمان از هستی می‌دانید ابهامی ایجاد می‌کند و آن اینکه شما فلسفه اسلامی را فلسفه مسلمانان می‌دانید.

ببینید، این مطلبی که می‌فرمایید خودش یک مساله است. ابتدائا قبل از اینکه به سوال شما بپردازم این نکته را عرض کنم که در کتاب‌های فلسفه اسلامی بعضی مترجمان می‌نویسند «تاریخ فلسفه در اسلام»، برخی می‌نویسند «تاریخ فلسفه اسلامی». یک وجه تمایزی بین این دو هست. وقتی بگوییم تاریخ فلسفه نزد مسلمانان، معنای این سخن این است ما یک ماهیتی به نام فلسفه داریم و بخشی از تاریخ تفکر بشر را به عنوان تاریخ فلسفه می‌شناسیم که مسلمانان و ایرانیان هم با این فلسفه مواجهه‌ای داشتد و مطالبی نوشتند و حرف‌هایی زدند ولی وقتی می‌گوئیم «تاریخ فلسفه اسلامی» مساله یک مقدار جدی‌تر می‌شود.

عرض ما این است درست است که قرآن کریم کتاب فلسفی نیست اما امکان فکر فلسفی را فراهم می‌کند. آن وقت این دیگر فلسفه نزد مسلمانان نیست، یعنی قرآن کریم در بخش قابل توجهی از آیات خودش امکان فکر فلسفی را فراهم می‌کند که این امکان بسیار بدیع است یعنی پیشینه ندارد. ممکن است شبیه به این گفته شده باشد ولی نوع بیانش فرق دارد چون اولاً قرآن می‌گوید که کتابی آسمانی است ثانیاً متألهانی این آیات را تفسیر می‌کنند. شما مطالبی که امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه فرموده است را در نظر بگیرید. ما نمی‌گوییم نهج البلاغه کتاب فلسفی است ولی همان خطبه اول، زمینه اندیشه فلسفی را مهیا می‌کند و مخاطب را به فکر کردن در این رابطه وا می‌دارد. می‌خواهم عرض کنم هویت فلسفه نزد مسلمانان هویت دیگری است. فلسفه نزد مسلمانان می‌تواند از جای دیگری آمده باشد ولی فلسفه اسلامی از خود منابع اسلامی نشأت گرفته و وقتی این فکر فلسفی گسترده می‌شود غالب آرای دیگری که در یونان هست با این منطبق می‌شود.

* اینکه فرمودید قرآن امکان فکر فلسفی را فراهم می‌کند نکته جالبی بود. به نظر می‌رسد دعوت به فلسفه‌ورزی در قرآن خیلی برجسته است. چگونه قرآن امکان فکر فلسفی را برای مخاطب فراهم می‌کند و او را دعوت به فلسفه‌ورزی می‌کند؟

باید این قید را اضاف کرد؛ یعنی این‌طوری بگوییم قرآن کریم کتاب فلسفی نیست اما امکان تفکر فلسفی را فراهم می‌کند. آیات بسیاری در قرآن کریم هست که دلالت بر اندیشه به معنای عام که شامل فلسفه و کلام می‌شود دارد. مثلاً شما به سوره بقره که نگاه کنید به گفته بخش عظیمی از مفسرین تمام سوره بقره در سوره توحید خلاصه می‌شود. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به این مطلب تصریح کرده است. اگر این را بدانیم ما یک سوره در قرآن داریم به نام سوره توحید و آنجا ذکر می‌شود که خدا احد است. موجودی که ذاتاً احد است به این معنا است که واحد نیست. وقتی احد است این احد به معنای این است در عالم هیچ موجودی جز خداوند وجود ندارد و هر چه غیر او است آفریده او است. اگر دیدگاه عرفا را در این مساله دخالت دهیم باید بگوییم که همه موجودات دیگر اعتباری هستند و وجودی حقیقی برای خداوند است. دومین مساله که مربوط به توحید می‌شود این است که خداوند نور است. سوم اینکه از خداوند امری صادر می‌شود «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ». این همان آیه‌ای است که فلاسفه بر اساس آن قاعده الواحد را مطرح کردند.

در مرتبه بعد دسته‌ای از آیات هستند که دلالت بر هستی‌شناسی می‌کنند مثل آیه‌ای که می‌فرماید: «الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ» یعنی خداوند در شش روز جهان را آفرید. مخاطب قرآن کریم از این آیه نورانی سوال می‌کند که این روز چیست؟ آیا روز قرآن روز ۲۴ ساعت است؟ یقیناً روز در قرآن به معنای یک مرتبه وجودی است یعنی یوم در قرآن به معنای یک مرتبه از وجود است نه به معنای یک روز شامل ۲۴ ساعت. اصلاً آن زمان این محاسبات کنونی مطرح نبوده است. وقتی کسی مثل ابن سینا یوم را در قرآن می‌بیند و می‌فهمد نمی‌شود این را با تقطیع زمانی معنا کرد به این می‌اندیشد که یوم یک مرتبه وجودی است. اگر یک مرتبه وجودی باشد به عوارض آن فکر می‌کند. وقتی به عوارض آن فکر می‌کند باید به نسبت آن با حقیقت وجود فکر کند. این تفکر همینطور گسترش پیدا می‌کند و یک رویکرد فلسفی به قرآن کریم آغاز می‌شود بدون اینکه بخواهد زبان قرآن را عوض کند یعنی زبان قرآن که مخاطبش ناس است را عوض نمی‌کند بلکه به باطن آیات قرآن برمی‌گردد و معانی قرآن را از آن باطن متوجه می‌شود.

آیات بسیار زیاد هستند. علاوه بر هستی‌شناسی می‌توانیم به آیات ناظر به معرفت‌شناسی اشاره کنیم، به آیات انسان‌شناسی اشاره کنیم، به معاد اشاره کنیم که برای کسی مثل ملاصدرا بسیار مهم است. ممکن است کسی مثل بنده آیات را ساده بخواند ولی کسی مثل ابن سینا که ساده از کنار این آیات رد نمی‌شود. شما تاویلات ملاصدرا یا تفاسیر ابن سینا از قرآن کریم را ببینید. ابن سینا از تفسیر سوره توحید تمام نظام فلسفی حکمت مشا را اثبات می‌کند.

دوباره به عرض سابقم برمی‌گردم؛ قرآن کریم را نمی‌توان کتاب فلسفی دانست اما برای فیلسوفان مهیاکننده فکر فلسفی است و آنها با دقت در لفظ و همینطور معانی که الفاظ بر آنها دلالتا می‌کند به توسعه فکر فلسفی خودشان همت گماشتند. به طور ساده می‌توان گفت همین تفسیر جناب ملاصدرا از قرآن کریم نشان می‌دهد چگونه از یک متن کاملاً دینی ملاصدرا برداشت فلسفی می‌کند و بخش قابل توجهی از حکمت متعالیه را بنا می‌گذارد.

* پرسش پایانی من درباره کاربست فلسفه اسلامی در حوزه اجتماعی و سیاسی است چنانکه در فلسفه غرب شاهد هستیم خیلی از مبانی که در اقتصاد، جامعه‌شناسی، حکمرانی دارند ریشه در فلسفه دارد. آیا فلسفه اسلامی نیز چنین قابلیتی دارد یا خیر و اگر قابلیت دارد چرا تاکنون اتفاق نیفتاده است؟

فرمایش شما را به یک بحث فلسفی منتقل می‌کنم که عنوانش فلسفه انضمامی است. الآن در غرب فلسفه حقوق داریم، فلسفه زیبایی داریم، فلسفه اخلاق داریم، فلسفه رسانه داریم. این فلسفه‌ها به طور متعدد در غرب رواج دارد. شاید بتوانم سوال شما را این‌طوری مطرح کنم آیا فلسفه اسلامی قابلیت طرح فلسفه‌های انضمامی را دارد مثل فلسفه حقوق، فلسفه هنر، فلسفه رسانه. پاسخ بنده به این پرسش مثبت است یعنی گمان می‌کنم فلسفه اسلامی این قابلیت را دارد و در این راستا به مقالات پایانی الهیت شفای ابن سینا استناد می‌کنم. در آنجا برای نخستین‌بار بحثی به نام فلسفه امامت مطرح می‌شود. همچنین ابن سینا بنیادهای فلسفی اجتماع را مطرح می‌کند، فلسفه عشق را مطرح می‌کند.

در آنچه الآن در فلسفه اسلامی با آن مواجه هستیم ساختار هستی‌شناسانه غالب است که عموماً شامل بحث علت و معلول و عاقل و معقول و جوهر و عرض می‌شود. آنچه در بدنه این فلسفه وجود دارد هستی‌شناسی است ولی فیلسوفان مسلمان در قلمرو انضمامی کردن فلسفه اسلامی کمتر کار کردند و این نیاز امروز ما است که با تکیه بر میراث عقلی که در اسلام و ایران وجود داشته و بنای تفکری که بزرگانی مثل فارابی و سهروردی و ابن سینا بنا کردند مشکلاتی که از آنها رنج می‌بریم را تا اندازه‌ای حل کنیم. با تکیه بر این پشتوانه به راحتی می‌توانیم درباره فلسفه حقوق صحبت کنیم یا می‌توانیم درباره فلسفه اجتماع یا جامعه‌شناسی دین صحبت کنیم و همه اینها از اندیشه ابن سینا و دیگر متفکران ما قابل انتزاع است.

شما می‌بینید برای نخستین‌بار فلسفه امامت را ابن سینا و فارابی مطرح می‌کنند. اگرچه همزمان این مبحث نزد متکلمان آن عصر مطرح بوده ولی نگاه فلسفی اینها یعنی انضمامی کردن فلسفه. در واقع اینها از مباحث هستی‌شناسی دور می‌شوند و فلسفه را روی یک موضوع خاصی متمرکز می‌کنند. در عین حال ما در این حوزه کم کار کردیم و فیلسوفان کمتر به این مساله پرداختند. البته تلاش‌های شهید مطهری در این زمینه قابل توجه است و ایشان در فلسفه انضمامی موفق بودند و مردم او را به واسطه فلسفه انضمامی می‌شناسند ولی راه شهید مطهری در فلسفه انضمامی بدون رهرو ماند و بعد از ایشان کسی این راه را ادامه نداد تا مشکلات جامعه را با فلسفه حل کند. شهید مطهری نماینده اصلی این نوع تفکر است که این میراث را خرج اجتماع کرد و آثار ایشان نشان می‌دهد تا چه اندازه در این زمینه موفق بودند. موفقیت شهید مطهری نشان می‌دهد فلسفه اسلامی قابلیت انضمامی شدن را دارد ولی تلاش و اهتمامی در این زمینه صورت نمی‌گیرد.

 

ارسال نظر